سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چهارشنبه 90 بهمن 26 :: 2:12 صبح :: نویسنده : Mohamad HoSein

این پست بهانه ایست برای یادآوری دوران طلایی دبستان


یه روز.....یه روزنه،یه عمرخاطره:یادم میاد،آره توهم یادت میادهمگی یادمون میادوقتی7ساله مون شد.شدیم دانش آموزکلاس اول دبستان والدین هرروزباهزارتاامیدوآرزودستهای کوچک من وتورومیگرفتن وکنارهم،قدم به قدم به طرف مدرسه راه می افتادیم.یادمون نمیره مامان(فرشته ی کوچک من وتو)خوراکی هایی توکیفمون میذاشت ولی داخل مدرسه اونقدرسرگرم بازی وتفریح می شدیم که موقع برگشتن داخل خونه تازه یادمون می اومدیه خوراکی هم توکیفمون بود.

آره....بعدازهفت سال نشستیم پشت نیمکت های چوبی3نفره،اوایل احساس غریبی میکردیم کسی رونمیشناختیم هرروزکه می اومدومیرفت این حس غریبی جای خودش روبه حس آشنایی،حس دوستی میداد.من وتویادمون نمیره سرصف برای نفراول ایستادن چقدرهمدیگروهول میدادیم اینوهم یادمون نمیره یه نیم نگاهی هم به کلاس پنجمی هاداشتیم وبه خودمون میگفتیم.ای کاش...یه روزداخل اون صف باشیم.

.....سالهااومدورفت شدیم دانش آموزکلاس پنجم بزرگ مدرسه بودیم به همین خاطراحساس قدرت وبزرگی میکردیم نگاهمون که به کلاس اولی هامی افتاد نیش خندی میزدیم ومیگفتیم:حالا حالاهامونده مثل مابزرگ بشین،غافل ازاینکه اون زمانی که من وتوهم کلاس اول بودیم خنده های کلاس پنجمی هاپشت سرمون بود.

همکلاسی یادش بخیر...باهزارجورغلط داستان: (دهقان فداکار.تصمیم کبری،روباه مکار،روزمهمانی کوکب خانم وچوپان دروغگو)رومیخوندی یادم نمیره صدات مثل بیدمیلرزیدازترس اینکه معلم غلط نگیره.

همکلاسی یادش بخیر.... باچه اشتیاقی دستت روبالا میگرفتی وداوطلب میشدی برای شعر:(بازباران باترانه،نابرده رنج گنج،ای نام توبهترین سرآغاز،صددانه یاقوت).

همکلاسی یادخاطرات کودکی بخیر.....

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما




موضوع مطلب :



پسری ازنسل امروز
درباره وبلاگ

پیوندها
payamblog.com/tem/14/blank.gif" border=0 width=189 height=35>